نوشته متعلق به ۱۳ تیر ماه ۱۳۹۹
پس از گذشت یک سال از شیرین ترین و در عین حال تلخ ترین واقعه زندگیام امروز آمیخته ای از احساس های متعارض هستم نیمی از من هنوز عاشق است و کماکان نیمی از من حس تنفر داره و این کشمکش درونی دارد مرا از درون همچون موریانه میخورد. بازپسزننده شده ام و از بروز احساساتم میترسم کمااینکه همین الان دوست دارم دوباره عشق را با فردی که اشتباهی نباشد تجربه کنم اما تماما از درون مردهام. نمیتوانم حرفم را از قلب به زبان برسانم. تنها نفس میکشم و عمیقا از درون احساس مردگی دارم.
مردهای که نفس میکشد و راه میرود کار میکند اما از احساس تهی است.
خنک آن قمار بازی که بباخت آنچه بودش ... حقا هوسی ندارم جز یک قمار دیگر
از طرفی پای در غل و زنجیر گناه دارم و روی توسل ندارم دلم میخواست توسل کنم گریه کنم اما اینقدر گناه کردهام که روی صدا زدن هیچ کس را ندارم. کریم کریم است درست اما من روی گدایی هم دیگر ندارم.
این آشفته نویسی تمام نمیشود و عنان قلم از کف دادم و مرا با خود میبرد.
زمانی را بخاطر دارم که مدینه بودم و این س.گ گناه کار کمترین به درگاه پاک ترین بانوی جهان راه یافته بود. چقدر کمتر از حال غرقه در گناه بودم.
گردی از گناه به حریر پرده دل داشتم امروز تماما پرده دل سیاه کرده ام.
یعنی میشود چون منی روزی دگر پاکی و معصومیتی کودکی را تجربه کند؟ عاشقی را به من چشاندید و در وادی حیرت سرگردانم کردید.
نه من بیهوده گرد کوچه و بازار میگردم مذاق عاشقی دارم پی دیدار میگردم
۱۱۹ روز از آخرین باری که محبوبم را دیدهام میگذرد. ۱۱۹ روز تجربه پیری ۱۱۹ روز بدون همدم بودن ۱۱۹ روز بدون یار ۱۱۹ بدون همراه. ما را به سخت جانی خود این گمان نبود.
تلخ است... بگذریم این آشفته نویسی اگر ادامه یابد مثنوی هفتاد من کاغذ شود
خدا عاقبت همهمان را به خیر کند.
۷۸۶